مؤلف: محمدرضا افضلی




 
هست بر سمع و بصر مهر خدا *** در حجب بس صورت است و بس صدا
آن‌چه او خواهد رساند آن به چشم *** از جمال و از کمال و از کرشم
وآن‌چه او خواهد رساند آن به گوش *** از سماع و از بشارت وز خروش
کون پر چاره‌است هیچت چاره نی *** تا که نگشاید خدایت روزنی
گرچه تو هستی کنون غافل از آن *** وقت حاجت حق کند آن را عیان

بر گوش و چشم انسان، مهر خدا نهاده شده، و الا در پس حجاب‌ها و پشت پرده‌ها صورت‌ها و طنین بانگ‌ها بسیار است. مولانا می‌گوید: در پشت حجاب‌های دنیوی و پرده‌های عالم محسوس، صورت‌هایی از تجلیات لطیفه و قهریه حضرت حق تعالی و سروش‌های غیبی و الهامات ربانی وجود دارد که برای چشم‌ها و گوش‌هایی که در حجاب‌های دنیایی مستور شده‌اند، قابل دیدن و شنیدن نیست. تنها چشم‌ها و گوش‌هایی می‌توانند بر آن واقف شوند که از کمند عالم محسوسات رسته باشند. خداوند هرچه را از کمال و جمال و ناز بخواهد، همان را به چشم می‌رساند و هرچه از سماع و بشارت و وجد و حال‌ها بخواهد به گوش جان می‌رساند. عالم هستی، سراسر پُر از درمان و راه علاج است، اما تو هیچ چاره‌ای نداری مگر آن‌که حق تعالی دریچه‌ای به روی تو بگشاید.
مولانا می‌گوید: حواس و توانایی‌های ما به مشیت حق به کار می‌افتد و «تا که نگشاید خدایت روزنی» از تو کاری ساخته نیست. اگر چه تو اکنون بدان چاره‌ها و راه حل‌ها غافلی، ولی هنگام ضرورت، حق تعالی آن چاره‌ها را برای تو نمایان می‌کند. مولانا علت محجوب ماندن انسان از سروش آسمانی و الهامات ربانی را با استناد به آیه 23 سوره‌ی جاثیه، تبعیت از هوای نفس می‌داند که منجر به از کار افتادن ابزار شناخت معنوی می‌گردد: (أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى‏ عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى‏ سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى‏ بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن یَهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَفَلاَ تَذَكَّرُونَ)؛ آیا دیدی کسی را که هوای نفس را خدای خود کرد و پروردگار با علم به این، او را به گمراهی افکند و بر گوش و دلش مهری و بر چشمش پرده‌ای نهاد! چه کسی جز خدا می‌تواند او را راهنمایی کند! آیا به این نکته می‌اندیشید.»

گفت پیغمبر که یزدان مجید *** از پی هر درد درمان آفرید
لیک زآن درمان نبینی رنگ و بو *** بهر درد خویش بی‌فرمان او
چشم را‌ای چاره‌جو در لامکان *** هین بنه چون چشم کشته سوی جان
این جهان از بی‌جهت پیدا شده است *** که ز بی‌جایی جهان را جا شده است
بازگردد از هست سوی نیستی *** طالب ربی و ربانیستی
جای دخل است این عدم از وی مرم *** جای خرج است این وجود بیش و کم
کارگاه صنع حق چون نیستیست *** جز معطل در جهانِ هست کیست

مولانا می‌گوید: پیامبر فرمود: خداوند بزرگ برای هر دردی درمانی آفرید، ولی تو بدون اذن الهی و فرمان حضرت حق، نمی‌توانی حتی رنگ و بوی آن را دریابی. اشاره دارد به این حدیث نبوی: «لکل داء دواء فاذا اُصیل الداء برأ با ذن الله». «چاره‌جو» در این جا کسی است که می‌خواهد از این جهانِ مقید آزاد شود. مولانا می‌گوید: راه تو این است که «چشم در لامکان بنهی» و بکوشی تا حقایق عالم غیب و هستی مطلق را بدانی. وی حالت چنین جوینده‌ای را به کشته‌ای تشبیه می‌کند که نگاهش به یک سو می‌ماند و گویی جان را دنبال می‌کند. در منابع حدیثی، موافق مضمون کلام مولانا این است: «انّ الروح اذا قبض تبعه البصر؛ هرگاه روح از جسم بازستانده شود چشم در پی آن رود.» عالم عدم که در ان هرچیز بدون صورت و مقیدات عالم ماده در علم الهی موجود است، چون مقید نیست، زمان و مکان و جهت هم ندارد و از همین بی‌جهت و بی‌مکان، جهت و مکان به اراده حق پدید می‌آید. مولانا می‌گوید: اگر طالب پروردگار و مرد ربانی هستی، از این «هست» مقید به «نیستیِ» فارغ از قید و شرط، باز گرد. منظور مولانا این است که از عدم بالأخره چیزی پدید می‌آید و پیوستن به آن سودی دارد، اما این هستی مادی و ظاهری (وجود بیش و کم) اسیر بیشی و کمی و فناپذیر است. اسیران این هستیِ ظاهری معطلند و کسی که بخواهد «صنع حق» را ببیند باید «هستی عالم امکان» را رها کند و صنع ربوبی را در آن فنای هستی امکان بیابد.
منبع مقاله :
افضلی، محمدرضا؛ (1388)، سروش آسمانی (شرح و تفسیر موضوعی مثنوی معنوی (جلد اول))، قم: مرکز بین‌المللی و نشر المصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم)، چاپ اول